۶۳۸ بار خوانده شده

غزل ۳۵۶

چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام
ز توبه خانه تنهایی آمدم بر بام

نگاه می‌کنم از پیش رایت خورشید
که می‌برد به افق پرچم سپاه ظلام

بیاض روز برآمد چو از دواج سیاه
برهنه بازنشیند یکی سپیداندام

دلم به عشق گرفتار و جان به مهر گرو
درآمد از درم آن دلفریب جان آرام

سرم هنوز چنان مست بوی آن نفس است
که بوی عنبر و گل ره نمی‌برد به مشام

دگر من از شب تاریک هیچ غم نخورم
که هر شبی را روزی مقدر است انجام

تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است
در آستینش یا دست و ساعد گلفام

در آبگینه‌اش آبی که گر قیاس کنی
ندانی آب کدام است و آبگینه کدام

بیار ساقی دریای مشرق و مغرب
که دیر مست شود هر که می خورد به دوام

من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام

به هیچ شهر نباشد چنین شکر که تویی
که طوطیان چو سعدی درآوری به کلام

رها نمی‌کند این نظم چون زره درهم
که خصم تیغ تعنت برآورد ز نیام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۵۵
گوهر بعدی:غزل ۳۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.