۴۵۳ بار خوانده شده

غزل ۳۴۶

مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل
که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل

خبر برید به بلبل که عهد می‌شکند گل
تو نیز اگر بتوانی ببند بار تحول

اما اخالص ودی الم اراعک جهدی
فکیف تنقض عهدی و فیم تهجرنی قل

اگر چه مالک رقی و پادشاه به حقی
همت حلال نباشد ز خون بنده تغافل

من المبلغ عنی الی معذب قلبی
اذا جرحت فؤادی بسیف لحظک فاقتل

تو آن کمند نداری که من خلاص بیابم
اسیر ماندم و درمان تحمل است و تذلل

لاو ضحن بسری و لو تهتک ستری
اذالاحبه ترضی دع اللوائم تعذل

وفا و عهد مودت میان اهل ارادت
نه چون بقای شکوفه‌ست و عشقبازی بلبل

تمیل بین یدینا و لا تمیل الینا
لقد شددت علینا الام تعقد فاحلل

مرا که چشم ارادت به روی و موی تو باشد
دلیل صدق نباشد نظر به لاله و سنبل

فتات شعرک مسک ان اتخذت عبیرا
و حشو ثوبک ورد و طیب فیک قرنفل

تو خود تأمل سعدی نمی‌کنی که ببینی
که هیچ بار ندیدت که سیر شد ز تأمل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۴۵
گوهر بعدی:غزل ۳۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.