۴۸۴ بار خوانده شده

غزل ۳۱۹

هر که بی دوست می‌برد خوابش
همچنان صبر هست و پایابش

خواب از آن چشم چشم نتوان داشت
که ز سر برگذشت سیلابش

نه به خود می‌رود گرفته عشق
دیگری می‌برد به قلابش

چه کند پای بند مهر کسی
که نبیند جفای اصحابش

هر که حاجت به درگهی دارد
لازمست احتمال بوابش

ناگزیرست تلخ و شیرینش
خار و خرما و زهر و جلابش

سایرست این مثل که مستسقی
نکند رود دجله سیرابش

شب هجران دوست ظلمانیست
ور برآید هزار مهتابش

برود جان مستمند از تن
نرود مهر مهر احبابش

سعدیا گوسفند قربانی
به که نالد ز دست قصابش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۱۸
گوهر بعدی:غزل ۳۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.