۴۵۴ بار خوانده شده

غزل ۳۰۵

از همه باشد به حقیقت گزیر
وز تو نباشد که نداری نظیر

مشرب شیرین نبود بی زحام
دعوت منعم نبود بی فقیر

آن عرق است از بدنت یا گلاب
آن نفس است از دهنت یا عبیر

بذل تو کردم تن و هوش و روان
وقف تو کردم دل و چشم و ضمیر

دل چه بود جان که بدو زنده‌ام
گو بده ای دوست که گویم بگیر

راحت جان باشد از آن قبضه تیغ
مرهم دل باشد از آن جعبه تیر

درد نهانی به که گویم که نیست
باخبر از درد من الا خبیر

عیب کنندم که چه دیدی در او
کور نداند که چه بیند بصیر

چون نرود در پی صاحب کمند
آهوی بیچاره به گردن اسیر

هر که دل شیفته دارد چو من
بس که بگوید سخن دلپذیر

ناله سعدی به چه دانی خوش است
بوی خوش آید چو بسوزد عبیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۰۴
گوهر بعدی:غزل ۳۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.