۴۴۲ بار خوانده شده

غزل ۲۹۸

شرط است جفا کشیدن از یار
خمر است و خمار و گلبن و خار

من معتقدم که هر چه گویی
شیرین بود از لب شکربار

پیش دگری نمی‌توان رفت
از تو به تو آمدم به زنهار

عیبت نکنم اگر بخندی
بر من چو بگریم از غمت زار

شک نیست که بوستان بخندد
هر گه که بگرید ابر آذار

تو می‌روی و خبر نداری
واندر عقبت قلوب و ابصار

گر پیش تو نوبتی بمیرم
هیچم نبود گزند و تیمار

جز حسرت آن که زنده گردم
تا پیش بمیرمت دگربار

گفتم که به گوشه‌ای چو سنگی
بنشینم و روی دل به دیوار

دانم که میسرم نگردد
تو سنگ درآوری به گفتار

سعدی نرود به سختی از پیش
با قید کجا رود گرفتار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۹۷
گوهر بعدی:غزل ۲۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.