۹۲۳ بار خوانده شده

غزل ۲۸۶

اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید
جان رفته‌ست که با قالب مشتاق آید

همه شب‌های جهان روز کند طلعت او
گر چو صبحیش نظر بر همه آفاق آید

هر غمی را فرجی هست ولیکن ترسم
پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید

بندگی هیچ نکردیم و طمع می‌داریم
که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید

گر همه صورت خوبان جهان جمع کنند
روی زیبای تو دیباچه اوراق آید

دیگری گر همه احسان کند از من بخل است
وز تو مطبوع بود گر همه احراق آید

سرو از آن پای گرفته‌ست به یک جای مقیم
که اگر با تو رود شرمش از آن ساق آید

بی تو گر باد صبا می‌زندم بر دل ریش
همچنان است که آتش که به حراق آید

گر فراقت نکشد جان به وصالت بدهم
تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید

سعدیا هر که ندارد سر جان افشانی
مرد آن نیست که در حلقه عشاق آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۸۵
گوهر بعدی:غزل ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.