۷۱۶ بار خوانده شده

غزل ۲۴۵

هر که بی او زندگانی می‌کند
گر نمی‌میرد گرانی می‌کند

من بر آن بودم که ندهم دل به عشق
سروبالا دلستانی می‌کند

مهربانی می‌نمایم بر قدش
سنگدل نامهربانی می‌کند

برف پیری می‌نشیند بر سرم
همچنان طبعم جوانی می‌کند

ماجرای دل نمی‌گفتم به خلق
آب چشمم ترجمانی می‌کند

آهن افسرده می‌کوبد که جهد
با قضای آسمانی می‌کند

عقل را با عشق زور پنجه نیست
احتمال از ناتوانی می‌کند

چشم سعدی در امید روی یار
چون دهانش درفشانی می‌کند

هم بود شوری در این سر بی خلاف
کاین همه شیرین زبانی می‌کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۴۴
گوهر بعدی:غزل ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.