۶۹۴ بار خوانده شده

غزل ۲۴۴

یار با ما بی‌وفایی می‌کند
بی‌گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا
جای دیگر روشنایی می‌کند

می‌کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می‌کند

جوفروش است آن نگار سنگدل
با من او گندم نمایی می‌کند

یار من اوباش و قلاش است و رند
بر من او خود پارسایی می‌کند

ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بی‌وفایی می‌کند

کشتی عمرم شکسته‌ست از غمش
از من مسکین جدایی می‌کند

آنچه با من می‌کند اندر زمان
آفت دور سمایی می‌کند

سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی می‌کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۴۳
گوهر بعدی:غزل ۲۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.