۴۴۴ بار خوانده شده

غزل ۲۴۱

میل بین کان سروبالا می‌کند
سرو بین کآهنگ صحرا می‌کند

میل از این خوشتر نداند کرد سرو
ناخوش آن میلست کز ما می‌کند

حاجت صحرا نبود آیینه هست
گر نگارستان تماشا می‌کند

غافلست از صورت زیبای او
آن که صورت‌های دیبا می‌کند

من هم اول روز دانستم که عشق
خون مباح و خانه یغما می‌کند

صبر هم سودی ندارد کآب چشم
راز پنهان آشکارا می‌کند

گر مراد ما نباشد گو مباش
چون مراد اوست هل تا می‌کند

یار زیبا گر بریزد خون یار
زشت نتوان گفت، زیبا می‌کند

سعدیا بعد از تحمل چاره نیست
هر ستم کان دوست با ما می‌کند

تا مگس را جان شیرین در تنست
گرد آن گردد که حلوا می‌کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۲۴۰
گوهر بعدی:غزل ۲۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.