۴۳۹ بار خوانده شده

غزل ۱۹۱

کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد
آخر این غوره ی نوخاسته چون حلوا شد

دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین
بلبل خوش سخن و طوطی شکرخا شد

که درآموختش این لطف و بلاغت کان روز
مردم از عقل به دربرد که او دانا شد

شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی
چشم بر هم نزدی سرو سهی بالا شد

عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت
آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد

عقل را گفتم از این پس به سلامت بنشین
گفت خاموش که این فتنه دگر پیدا شد

پر نشد چون صدف از لؤلؤ لالا دهنی
که نه از حسرت او دیده ما دریا شد

سعدیا غنچه سیراب نگنجد در پوست
وقت خوش دید و بخندید و گلی رعنا شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۹۰
گوهر بعدی:غزل ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.