۵۰۶ بار خوانده شده

غزل ۱۷۱

مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد

به پای سرو درافتاده‌اند لاله و گل
مگر شمایل قد نگار من دارد

نشان راه سلامت ز من مپرس که عشق
زمام خاطر بی‌اختیار من دارد

گلا و تازه بهارا تویی که عارض تو
طراوت گل و بوی بهار من دارد

دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسار من دارد

به هرزه در سر او روزگار کردم و او
فراغت از من و از روزگار من دارد

مگر به درد دلی بازمانده‌ام یا رب
کدام دامن همت غبار من دارد

به زیر بار تو سعدی چو خر به گل درماند
دلت نسوزد که بیچاره بار من دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۷۰
گوهر بعدی:غزل ۱۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.