۵۰۳ بار خوانده شده

غزل ۱۳۶

ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت

ای صورت دیبای خطایی به نکویی
وی قطره ی باران بهاری به نظافت

هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی
سلطان خیالت بنشاندی به خلافت

ای سرو خرامان گذری از در رحمت
وی ماه درفشان نظری از سر رأفت

گویند برو تا برود صحبتت از دل
ترسم هوسم بیش کند بعد مسافت

ای عقل نگفتم که تو در عشق نگنجی
در دولت خاقان نتوان کرد خلافت

با قد تو زیبا نبود سرو به نسبت
با روی تو نیکو نبود مه به اضافت

آن را که دلارام دهد وعده کشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت

صد سفره دشمن بنهد طالب مقصود
باشد که یکی دوست بیاید به ضیافت

شمشیر ظرافت بود از دست عزیزان
درویش نباید که برنجد به ظرافت

سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده
دریا در و مرجان بود و هول و مخافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۳۵
گوهر بعدی:غزل ۱۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.