۵۷۵ بار خوانده شده

غزل ۱۱۰

هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست
وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست

سروها دیدم در باغ و تأمل کردم
قامتی نیست که چون تو به دلارایی هست

ای که مانند تو بلبل به سخندانی نیست
نتوان گفت که طوطی به شکرخایی هست

نه تو را از من مسکین نه گل خندان را
خبر از مشغله ی بلبل سودایی هست

راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیکست کسی را که توانایی هست

هرگز از دوست شنیدی که کسی بشکیبد
دوستی نیست در آن دل که شکیبایی هست

خبر از عشق نبودست و نباشد همه عمر
هر که او را خبر از شنعت و رسوایی هست

آن نه تنهاست که با یاد تو انسی دارد
تا نگویی که مرا طاقت تنهایی هست

همه را دیده به رویت نگرانست ولیک
همه کس را نتوان گفت که بینایی هست

گفته بودی همه زرقند و فریبند و فسوس
سعدی آن نیست ولیکن چو تو فرمایی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۱۰۹
گوهر بعدی:غزل ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.