۳۷۰ بار خوانده شده

غزل ۹۴

خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست
طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست

آن قامتست نی به حقیقت قیامتست
زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست

بر مرگ دل خوشست در این واقعه مرا
کآب حیات در لب یاقوت فام اوست

بوی بهار می‌دمدم یا نسیم صبح
باد بهشت می‌گذرد یا پیام اوست

دل عشوه می‌فروخت که من مرغ زیرکم
اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست

بیچاره مانده‌ام همه روزی به دام او
و اینک فتاده‌ام به غریبی که کام اوست

هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا خود غلام کیست که سعدی غلام اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۹۳
گوهر بعدی:غزل ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.