۴۵۵ بار خوانده شده

غزل ۶۷

فریاد من از فراق یار است
وافغان من از غم نگار است

بی روی چو ماه آن نگارین
رخسارهٔ من به خون نگار است

خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است

درد دل من ز حد گذشته‌ست
جانم ز فراق بی‌قرار است

کس را ز غم من آگهی نیست
آوخ که جهان نه پایدار است

از دست زمانه در عذابم
زان جان و دلم همی فکار است

سعدی چه کنی شکایت از دوست
چون شادی و غم نه برقرار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۶۶
گوهر بعدی:غزل ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.