۵۰۸ بار خوانده شده

غزل ۳۷

مپندار از لب شیرین عبارت
که کامی حاصل آید بی مرارت

فراق افتد میان دوستداران
زیان و سود باشد در تجارت

یکی را چون ببینی کشته دوست
به دیگر دوستانش ده بشارت

ندانم هیچ کس در عهد حسنت
که بادل باشد الا بی بصارت

مرا آن گوشه چشم دلاویز
به کشتن می‌کند گویی اشارت

گر آن حلوا به دست صوفی افتد
خداترسی نباشد روز غارت

عجب دارم درون عاشقان را
که پیراهن نمی‌سوزد حرارت

جمال دوست چندان سایه انداخت
که سعدی ناپدیدست از حقارت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۳۶
گوهر بعدی:غزل ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.