۲۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۱

تا کی کنیم آتش دل را نهان از او
وین دود آه دمبدم آرد نشان از او

درد تو کرده است راحت جان و دوای دل
خالی مباد در دل و جانم مکان از او

رمزی به خنده لعل لبت زان دهان نمود
ما را به هیچ وجه نبود این گمان از او

تا خط سبزگی و گل عارضت دمید
بس فتنه ها رسید به دور زمان از او

تا بر رخ است شمع رخت در دلم چراغ
ما راست نور دیده و آرام جان از او

آه از کرشمه های دو چشمت که صد بلا
هر لحظه می رسد به دل ناتوان از او

چون شمع پیش یار بسوز و خموش باش
ای شاهدی مجوی دل مهربان از او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.