۲۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰

ای جان فدای جمله به شمشیر جنگ تو
کس در جهان ندید سواری به تنگ تو

تا زد کمان ابروی تو تیر غمزه را
این بس ولی که گشت نشان خدنگ تو

گر همچوعود سوزم و چون نی فغان کنم
نبود خلاص رشته جان را ز چنگ تو

فارغ شدی دماغ ز بوی گل و بوی گل وسمن
گر یار هر یکی نشدی آب و رنگ تو

چون شیشه ایست این دل پر خون شاهدی
او را کجاست تاب دل همچو سنگ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.