۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵

به پیش عارض او عرض آفتاب مکن
که آفتاب از او ذره ایست بی سر و بن

محبت من و دلدار سابق از ازل است
از آن زمان که قلم رفت بر صحیفه کن

به فکر آن دهن اندیشه کرده عقل بسی
نیافت در ره این نکته هیچ جای سخن

شراب کهنه بده ساقیا که هست لطیف
به نوبهار گل تازه و شراب کهن

چو شاهدی ز ره زهد و توبه باز آمد
به رغم مدعیان ساقیا قدح پرکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.