۲۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲

به عشق آن میان شد مدتی با من سمر بندم
همی خواهم که من با کاکلش سودا به سر بندم

به زنجیر سر زلفش دلم در قید محکم بود
فروزان کاکلش بر سر بهر سو بند بر بندم

دلم بگرفت در غربت کجایی ساربان آخر
کزین دهر خراب آباد رخت خویش بربندم

چو از خلق جهانم می رسد محنت به هر جایی
به کنج عزلتی بنشینم و بر خلق در بندم

چو از روز ازل با یار ما ر ا عهد محکم بود
بگو ای شاهدی من دل به دلدار دگر بر بندم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.