۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵

چو روز فرقت آن مه وداع دل کردم
نماند صبرم و جان هم ز پی گسل کردم

برای ساختن هانه بهر سکانش
تمام خاک رهش را به آب گل کردم

گسست رشته جانم چو از کشاکش عشق
به عقد زلف تو آن رشته مشتغل کردم

ز سرخ رویی اگر لاله دم زدی در باغ
به خون دیده ز روی تواش خجل کردم

هلاک شاهدی ای جان مکن به تیغ جفا
بکش به خنجر مژگان که من بحل کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.