۲۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰

دلم پیکان او را در جگر دید
ز غمزه کار خود زیر و زبر دید

به تیر غمزه‌اش دل چشم میداشت
بحمد الله که آخر در نظر دید

ز چشمش نرگس ار زد لاف مستی
مگر آن مست را او بی خبر دید

از آن عاقل نیامد در ره عشق
که این ره را سراسر پر خطر دید

چو با عقل و خرد کاری نشد راست
به راه عشق دل کاری دگر دید

مکن عیب ار شود دیوانه عاشق
جنون را در ره عشق او هنر دید

ز دنیا شاهدی یکسر گذر کرد
چو اسبابش سراسر بر گذر دید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.