۲۹۱ بار خوانده شده
با لعل جان فزای تو آب زلال چیست
با آفتاب روی تو مه در کمال چیست
دل تنگ گشتهام ز دهانت که هست نیست
ور نیست باز گو که خیال محال چیست
در حسن بی مثال تو حیران شدند خلق
معلوم کس نشد که رخت را مثال چیست
دارم امید وصل ولیکن ز بخت خویش
در حیرتم که عاقبت این مآل چیست
چون نوبهار عمر ندارد بقا بسی
با گل بگو که این همه غنج و دلال چیست
شد شاهدی چو مو بخیال میان تو
معلوم هم نشد که خیال محال چیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
با آفتاب روی تو مه در کمال چیست
دل تنگ گشتهام ز دهانت که هست نیست
ور نیست باز گو که خیال محال چیست
در حسن بی مثال تو حیران شدند خلق
معلوم کس نشد که رخت را مثال چیست
دارم امید وصل ولیکن ز بخت خویش
در حیرتم که عاقبت این مآل چیست
چون نوبهار عمر ندارد بقا بسی
با گل بگو که این همه غنج و دلال چیست
شد شاهدی چو مو بخیال میان تو
معلوم هم نشد که خیال محال چیست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.