۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹

خنک آنشبی که او رخ بفروزد از شرابی
چکد از جگر مرا خون چو بر آتشی کبابی

تو خود ایغزال رعنا چه بلا شدی خدا را
که بدور چشم مست تو ندیده فتنه خوابی

چه شب است یارب امشب که در انتظار روزش
همه اختران شمردیم و نیامد آفتابی

بگرشمۀ نهانی بکنی هر آنچه دانی
نه مرا دل سئوالی نه ترا سر جوابی

اگر از لب تو بوسی بزدم مکن ترش رو
که کش آشنای دیرین نکشد بشکرّ آبی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.