۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۲

دل کسست از من و با چشم تو پیوست بهم
دشمن و دوست بخونم شد و همدست بهم

رشتۀ مهر چنان می گسل از هم که چو خط
ز در صلح در آید بتوان بست بهم

بکدامین طرف ایموج روانی که دگر
زورقی نیست درین بحر که نشکست بهم

تیر مژگان تو تا در دل خونبار نشست
شستم از دیده بیک چشم زدن دست بهم

چشم صید افکن آن ترک کمانکش نازم
که کند تعبیه صد تبر بیک شست بهم

گر زره پوش شود عارضت از خط چه عجب
که کشیده است برو تیغ دو بد مست بهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.