۲۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

گه به مسجد کشدم گه به کلیسای کشیش
بستۀ موی بتانست مرا تختۀ کیش

زاهد و طرۀ دستار من و زلف نگار
هر کسی را هوسی در سرو کاری در پیش

صبر دیوانه مگر تا بچه پایان باشد
خنک آنروز کزین سلسله گیرم سر خویش

نظری بر و تو صد بار نگه بر چپ و راست
تا نیایند رقیبان توام از پس و پیش

چکنم گر ننهم سر به بیایان جنون
پنجۀ عشق قوی لقمه ام از حوصله پیش

اینمنم کافعی زلف تو بجان میطلبم
ورنه کس دشمن جانی ندهد راه بخویش

پارسائی بتغافل ز تو فکریست محال
عشق و مستوری پیوند نگیرد بسریش

حلقۀ زلف تو از دست دهم من هیهات
تا نگیرد ز طلب دست ندارد درویش

رند میخانه بکنجی خمش از آتش می
سر صوفی بفلک میرود از دود حشیش

بوی خون اید از این چشم سیه دل که تراست
دلبرا دست من و دامن آنزلف پریش

جای عذر است چرا خنده برندان نکنند
زاهد صومعه را کاینهمه خندند بریش

چند گفتم که مبو کاکل مشگین بتان
عاقلان پند من افسانه شمرد ایندل ریش

نیرّا باش که تا خیمه زنم بر در شاه
چرخ اگر تیر جفا پاک بپرداخت ز کیش

شه اورنگ ولایت که در اقلیم وجود
جز بتدبیر یمینش نرود کاراز پیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.