۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸

نظرم دوش بدیدار مهی زیبا بود
شب تاریک مرا روز جهان آرا بود

حالتی بود مرا دمبدم از جذبۀ شوق
که اثر هیچ نبود از من و او تنها بود

متحیر بجمالش که چه صورت پرداخت
قلم صنع که صورتگر این دیبا بود

پای تا سر همه با چشم تامل میرفت
ارغوان و سمن و نسترن و مینا بود

علم الله که بجز قامت طوبای بهشت
هر چه گویم قدموزونش از آن بالا بود

آنچه از گلشن رضوان بحکایت گویند
همه در آئینه صورت او پیدا بود

او چو دریا بتموج هم از جنبش و ناز
مردم دیدۀ من ماهی آندریا بود

لب و رویش ز عرق باده بمینا میکرد
او مرا ساقی گل پیکر و مه سیما بود

خوشه چین نظر از روش بدامن میبرد
بار نسرین و گل و لاله که در صحرا بود

همه من بودم و پروانه و شمع رخ او
شهد الله که اگر باز دلی با ما بود

نیّر آن باغ ارم بود که من میدیدم
یا بهشتی که مرا لب بلب حورا بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.