۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

حسن از آنپایه گذشته است که در وصف من آید
مگر او پرده براندازد و خود رخ بنماید

رشگم از پرتو خورشید جهانتاب برآید
که همه روز همی روی بدیوار تو ساید

همه ما را بقفا عیب کنند اهل سلامت
کس بروی تو نگوید دل مردم نرباید

وعده قتل من ایکاش بفردا نگذارد
عهد خوبان همه دانند که بس دیر نپاید

چه بود زاهد اگر ذوق حضور تو ندارد
در فردوس ملایک بهمه کس نگشاید

رخ برافروز بگو با گل سوری که ببلبل
ناز مفروش که از زشت رخان ناز نشاید

ساقی آب طرب انگیز به بیدردلان ده
درد جامی بمن آور که مرا درد فزاید

خلفی چونتو نزاید مگر از مادر گیتی
تا از اینصورت زیبای دلاویز چه زاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.