۲۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱

نوش لب یار نیم خند است
دوشان دلان بهار قند است

عاشق چکند که دل نبازد
کان کودک شوخ دلپسند است

بی خود زقفای تو نپویم
یک گردن و صد هزار بند است

جانهای بلب رسیده داند
در کشور حسن بوسه چند است

کوتاه کنم حدیث زلفت
تا چشم همیرود کمند است

تیری و دو صد شانه در پیش
نازی و دو صد نیازمند است

آهسته رو ای شه سواران
صد قافله دل پی سمند است

سروار بتو سر فرو نیارد
پیداست که قامتش بلند است

سیلاب ز سرگذشت و نه نشست
آتش که بجان مستمند است

دردا که طبیب را خبر نیست
زنیدرد که بر تن نژند است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.