۳۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸

جنون فوق عایات الجنونی
جنون من حبیب ذوالفنونی

بعشقت زان زهر مجنون فرونم
که در خوبی ز هر لیلی فزونی

برون از خویشتن عمریت جستم
نمیدانستمت کاندر در درونی

نگارا دیده اندر جستجویت
چه میگردد که تو عین عیونی

الا ای غمزه غماز دلبر
چنان پر مکر و دستان و فسونی

که اندر سحر و مکاری و افسون
زحد و وصف و اندازه برونی

دلا از چشم سرمستش حذر کن
که هم ترک است و هم سرمست و خونی

دلا در توست چون ساکن دلا را
چرا بی صبر و آرام و سکونی

ترا در چند و چونی مغربی یافت
اگر چه برتر از چندی و چونی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.