۲۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۶

منم ز یار نگارین خود جدا مانده
بدست هجر گرفتار و بینوا مانده

نخست گوهر با قیمت و بها بودی
بخاک تیره فرو رفته بی‌بها مانده

فتاده دور ز خاصان بارگاه ازل
اسیر خاک ابد گشته در بلا مانده

مقرب در درگاه کبریا بوده
بدست کبر گرفتار و در ریا بوده

به چار میخ طبیعت بدوخته محکم
به حبس شش جهت کون مبتلا مانده

هر‌آنکه دید مرا گفت در چنین حالت
ببین ببین ز کجا آمده و کجا مانده

شب است و راه بیابان و من ز قافله دور
غریب عاشق و مسکین ضعیف وامانده

کجاست پرتو حسنت که رهنما گردد
که هست جان من از راه و راهنما مانده

شده ز دوری خورشید مغربی حقیر
بسان ذرّه سرگشته در هوا مانده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.