۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۱

قطره ائی از قعر دریا دم مزن
ذره‌ئی از مهر والا دم مزن

مرد امروزی هم از امروز گوی
از پری و دی و فردا دم مزن

چون نمیدانی زمین و آسمان
بیش ازین از زیر و بالا دم مزن

چون اصول طبع موسیقیت نیست
از تنا و ناو تاتا دم مزن

درگذر از نفی و اثبات ای پسر
هیچ از الّا و از لا دم مزن

گر بگویندت که جانرا کن فدا
رو فدا کن جان، خود را دم مزن

تا نمیدانی من و مارا که کیست
باش خاموش از من و ما دم مزن

همچو آدم علم اسما را زحق
تا نگیری هیچ ز اسما دم مزن

آنکه عین جمله اشیا گشته است
مغربی را گفت ز اشیا دم‌مزن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.