۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸

بیا که کرده ام از نقش غیر آینه پاک
که تا تو چهره خود را بدو کنی ادراک

اگر نظر نکنی سوی من در آینه کن
تو خود بمثل منی کی نظر کنی خاشاک

اگر چه آینه روی جانفزای تو اند
همه عقول و نفوس عناصر و افلاک

ولی ترا ننماید بتو چنانکه توئی
مگر دل مسکین و بیدل و غمناک

تمام چهره خود را بدو توانی دید
که هست مظهر تام و لطیف و صافی و پاک

چرا گذر نکنی بر دلی که از پاکی
اذ مرت ربّه ما وجدت فیه سواک

ولو جلوت علی القلب ما جلوت علیه
لا جل قربته بل لا نه مجلاک

مرا که نسخه مجموع کاینات توام
روا مدار بخواری فکنده بر سر خاک

بساحل ار چه فکند به بحر باز آرم
که موج بحر محیط توام نیم خاشاک

ظهور تو بمن است و وجود من از تو
دلست مظهر لولای لم اکن لولاک

تو آفتاب منیری و مغربی سایه
ز آفتاب بود سایه را وجود و هلاک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.