۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۰

نخست دیده طلب کن پس آنگهی دیدار
از آنکه یار کند جلوه بر الولابصار

ترا که دیده نباشد کجا توانی دید
بگاه عرض تجلی جمال چهره یار

اگر چه جمله پرتو فروغ حسن ویست
ولی چو دیده نباشد کجا شود نظار

ترا که دیده نباشد چه حاصل از شاهد
ترا که گوش نباشد چه حاصل از گفتار

ترا که دیده پر غبار بود نتوانی
ضفای چهره او دید با وجود غبار

اگرچه آینه داری برای حسن رخش
غبار شرک که تا پاک کرد از زنگار

اگر نگار تو آینه طلب دارد
روان تو دیده دل را به پیش دل بیدار

جمال حسن ترا صد هزار زیب افزود
از آنکه حسن ترا مغز نیست آینه دار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.