۲۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶

رخت گرچه چو خورشید فلک مستور میباشد
دلم هم در فروغ خویشتن مستور میباشد

نقابی نیست رویت را بجز رخت دایم
نقابی گر بود مهر رخت را نور میباشد

بما نزدیک نزدیک است و از ما دور دور آن رخ
که از افراط نزدیکی بغایت دور میباشد

جهان خورشید او بگرفت و شد زو بی نصیب آنکس
که چون خفّاش از خورشید دیدن کور میباشد

بهجر خویشتن باید طلب کردن وصال او
که مردم وصل او دایم ز خود مهجور میباشد

قصور و حور و ولدانرا نمیدانم ولی دانم
من آنکس را که ولدان و قصور و حور میباشد

ک تا جامع و فاضل ز ایزد کرده ام حاصل
که رطب و یابس عالم در او مسطور میباشد

ز جام نرگس مست و لب میگون آن ساقی
روان مغربی گه مست و گه مخمور میباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.