۳۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶

صبح ظهور دم زد و عالم پدید شد
بهر رخت ز مشرق آدم پدید شد

پوشیده بود روی تو در زیر موی تو
چون بازگشت موی تو از هم پدید شد

جان جهان که در خم زلف نو بد نهان
زلف تو را بهر شکن و خم پدید شد

بر ملک نیستی لب لعلت سحرگهی
یک دم دمید و عالم از آن دم پدید شد

مجروح نیش غمزه ی مرد افکن تو را
هم از لب چه نوش تو مرهم پدید شد

برهر دلی که گشت جمال تو جلوه گر
در وی هزار نقش دمادم پدید شد

تا شد یقین که شادیت اندر غم دلست
دل را هزار خرّمی از غم پدید شد

خورشید آسمان ولایت ظهور یافت
تا مغربی ز عالم مغرب پدید شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.