۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱

مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت
نهایت همه دلها به پیش دوست هدایت

چو برزخی که بود در میان ظاهر و باطن
میان ختم نبوت فتاده است ولایت

ازوست بر همه جانها فروغ تاب تجلی
ازوست بر همه دلها ظهور نور هدایت

روان او ز تصور گذشته است و تفکر
عیان او ز خبر وارهیده است و حکایت

علوم او ز طریق تجلی است و تدلی
نه از طریقه عقل است و بخت و نقل روایت

دلیکه عرش و نظرگاه ذات پاک قدیمست
چو ذات پاک قدیم است و بیکران و نهایت

زهی ظهور و زهی جلو گاه مظهر جامع
زهی سریر و زهی پادشاه ملک و ولایت

بود ز اسم و ز رسم و صفات نعت مجرد
برون ز عالم مدحست و دم شکر و شکایت

ز بسکه مغربی با دوست گشته است مصاحب
صفات دوست در او کرده است جمله سرایت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.