۳۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸

هیچ دانی که کیستیم و شما
سایه ی آفتاب نور خدا

سایه ی آفتاب تابش اوست
تابش مهر هست عین ضیا

نیست خورشید از شعاع بعید
نیست سایه از آفتاب جدا

سایه و آفتاب یک چیزند
هست او واحد کثیر نما

چون یکی بود سایه ی خورشید
یا رب این کثرت از چه شد پیدا

نظر از عین کائنات بدوز
تا که سایه نمایدت یکتا

بگذر از سایه زانکه خورشید است
آن که تو سایه خوانیش هر جا

شیی واحد بگو که چون گردد
عین هستی جمله ی اشیا

هست یک عین این همه اعیان
یک مسما است این همه اسما

ذات و وجهت و اسم و نعت و صفت
عقل و نفس است طبع و شکل قوا

جمله نقش معینات و بیند
هرچه هستند در زمین و سما

به هزاران هزار نقش غریب
مینماید به خویشتن خود را

هست اندر جهان کهنه و نو
آخرین نامش آدم و حوا

گاه مجنون شود گهی لیلی
گاه وامق بود گهی عذرا

آنچه امواج خوانمش مجراست
گشته ظاهر مکسوت من و ما

نقش این موج بحر بی پایان
مغربی و سنایی است و سنا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.