۳۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴

ای جمله جهان در رخ جان بخش تو پیدا‏
‏وی روی تو در آینۀ کَون هویدا‏

‏‏تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد‏
‏عکس رخ خود دید، دید شد واله و شیدا

هر لحظه رخت داد جمال رخ خودرا
بر دیده ی خود جلوه به صد کسوت زیبا

از دیده ی عشاق برون کرد نگاهی
تا حسن خود از روی بتان کرد تماشا

رویت ز پی جلوه گری آینه ساخت
آن آینه را نام نهاد آدم و حوّا

حسن رخ خود را به مه روی در او دید
زان روی شد او آینه جمله ی اسما

چون ناظر و منظور تویی غیر تو کس نیست
پس از چه سبب گشت پدید این همه غوغا

ای مغربی آفاق پر از ولوله گردد
سلطان جمال چون بزند خیمه به صحرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.