۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰

نگار من تو چون در قصد آزار دل زاری
ز دست خود بیازارش ز اغیارش چو آزاری

نباشد در جهان یکسر غمی گویا ازین بدتر
بیازاری شناسا را بُتا از دست اغیاری

به هر کس وانمایم دل که دل را واخرد از غم
بیفزاید به بار دل غم چندی چو سرباری

نگردی تا چو من شیدا به روی لعبت زیبا
کجا آگه شوی جانا ز آسیب گرفتاری

بامیدی که برداری شبی پای عیادت را
نمیخواهم که بردارم سر از بالین بیماری

به محراب ار گَهِ طاعت ببینم طاق ابرویت
ز قبله رو بگردانم ثنای تو کنم جاری

مرا در روز و شب باشد دو چشم خونفشان بر در
بامید وصال تو عزیز دل چه بیم آری

دلا از باغ غم بردن چو نبود چاره در عالم
صلاحت پس دراین باشد که بار عشق برداری

غبارا رونق از شهد و شکر بردی ز گفتارت
ز چشم بد نیابی بد که طبعی نیشکر داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.