۲۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲

ای سلسله زلفت سرمایۀ رسوایی
باز آی که رسوا کرد ما را دل شیدایی

بی سلسلۀ زلفت دانی که چها کردست
تاریک شب هجران با این سر سودایی

ای سرو سهی قامت وقت است که از بستان
بخرامی و بنمایی بر سرو دلارایی

با کوکب بخت خود تا روز همی جنگم
بی مِهر رخت هر شب در گوشۀ تنهایی

بر طلعت خویش از زلف گر پرده همی پوشی
باید که بپوشی چشم از چشم تماشایی

رخسارۀ رنگینت خونخواره نمی خواهد
خون دل ما تا چند از دیده بپالایی

هرگز دل مجنونم آرام نمیگیرد
تا از خَم زلفینت یک سلسله نگشایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.