۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵

فریاد که آتش نهانم
افتاد به مغز استخوانم

سوز دل و آتش درونم
افکنده شرر به خانمانم

چون زورق اگر روم به دریا
هست آتش و آه بادبانم

چون آتش اوفتاده در آب
آوازۀ مرگ شده فغانم

گنج غم تو به سینه دارم
شد خانۀ دل خراب از آنم

گر بحر غم تو بیکران است
من ماهی بحر بیکرانم

خون جگر است و پارۀ دل
بر سفرۀ عشق آب و نانم

کاهیده ز بسکه پیر گردون
از درد و بلا تن جوانم

مانند کمان شکسته مشتی
بی پاره و خرد استخوانم

بازا نفسی که بی تو چون نی
در سینه گره شده فغانم

تا کی خس و خار آشیانه
مهجور کند ز گلستانم

وقت است که برق خانمان سوز
آید به طواف آشیانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.