۶۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹

گر گنج غمت در دل دیوانه نمی شد
ویرانه مقام من دیوانه نمی شد

شه کاش خراج از ده ویرانه نمی خواست
یا ملک دلم کاش که ویرانه نمی شد

دانی ز چه عاشق به ره فقر و فنا رفت
سودای جهان با غم جانانه نمی شد

دل کاش به بیگانه وفاهای تو می دید!
تا یکسره از غیر تو بیگانه نمی شد

گر در دل شمع آتشی از عشق نمی بود
آگاه ز سوز دل پروانه نمی شد

فریادرسم شد شب هجران تو فریاد
می مردم اگر ناله ی مستانه نمی شد

امید خلاص از خَم زلفین توام بود
در دام اگر آن خال سیه دانه نمی شد

بر لشکر غم خانۀ دل، تنگ نگشتی
گر خیل خیال تو در این خانه نمی شد

روشن نشدی شمع دل از هیچ چراغم
گر پرتوی از روزن میخانه نمی شد

ساقی به یکی جرعه ز غم کرد خلاصم
زنهار گر این فکر حکیمانه نمی شد

بر عقل غبار ار نزدی آتش عشقت
در شهر به دیوانگی افسانه نمی شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.