۲۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴

امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد
فردا ز خُمّ هستی رطل گران ‌توان زد

ساقی به کف ندارم چیزی بهای مِی را
جز خرمنی ز دانش کآتش در آن توان زد

دنیا و آخرت را با عشق قیمتی نیست
مِی ده که چار تکبیر بر این و آن توان زد

فردا اگر ز کوثر جامی نمی دهندم
امروز ساغری با حوراوشان توان زد

از ما کناره کردی راه خطا گرفتی
پنداشتی که کامی با دیگران توان زد

بگذار چرخ گردون بر کام ما نگردد
یک شب خدنگ آهی بر آسمان توان زد

رخسار آتشینت تا چند در نقاب است
ما را شراری از وی آخر به جان توان زد

از مرغ بند بر پا پرواز چند خواهی
بگشای رشته تا پر بر لامکان توان زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.