۴۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲

اگر دانستمی آیین آن زلف پریشان را
ز پا بگشودمی یکباره قید کفر و ایمان را

ز سرگردانی دل پی بدان زلف سیه بردم
که چون بیننده گویی دید غلطان یافت چوگان را

حدیث توبه زاهد با خمار آلودگان کم گو
که بس بستند و نتوانند محکم داشت پیمان را

زنزدیکی نگار خویش را در بر نمی بینم
نبیند در درون دیده مردم چشم انسان را

دل بلبل ز بال افشانی مرغ سحر خون شد
که میدانست توام صبح وصل و شام هجران را

تو سیرابی، ترا امواج دریا وحشت افزاید
درون تشنه داند لذت طغیان طوفان را

خریداران تهی دستند زآن ترسم که نیکویان
متاع حسن برچینند و بربندند دکّان را

غبار از عشق دارد گنجی اندر دل نهان ساقی
خرابش ساز تا پیدا کند آن گنج پنهان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.