۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵ - حکایت

زنگیی زشت را ظریفی دید
گفت باید به ریش او خندید

با مویز سیاه برد جعل
نزد آن زشت روی گنده بغل

گفت کاین نقل باده خواران است
لایق بزم شهریاران است

چون سیه دست سوی نقل کشید
جعلی چند از آن میان بدوید

گفت کاینها گریز پایاند
به مویز دگر نمی مانند

بخورم اول آن که خواهدجست
کان دگرها نمی رود از دست

خنفسا میدوید از پس و پیش
زنگی از پی چو گرگ از بی میش

بر دهان میفکند یک یک را
خوش نمود آن شکار مردک را

چون که نقل گریز پای بخورد
رو به نقل شکسته پای آورد

نه جعل ماند پیش او نه مویز
پیش ابله چه بانگی صبح چه تیز

روی عیش تو را کنند چو قیر
دوستی ابله و سلیطه پیر

نفط بر روی خویشتن ریزی
به که با الهی در آمیزی

آب حیوان به حلق خود در ریز
خر نهای سر مبر به پیش گمیز

هذیان را به سمع راه مده
جیفه بر خوان پادشاه منه

بینیت پیش کون خر بهتر
زانکه گوش تو نزد مردم خر

جرم سرگین به آب محو شود
وز دماغ تو گند آن برود

گند انفاس مردک جاهل
از دماغ تو کیا شود زایل

هر زبانی که یاوه گوی بود
آلت دیو زشت خوی بود

دل احرار گنج اسرار است
خازن گنج عقل هشیار است

دیو دزدی ست در پی آن گنج
خازنش را همی نماید رنج

تا بدزدد جواهر اسرار
برد آن را به کلبه اشرار

یا به بازار حرص بفروشند
ثمنش می خورند و می نوشند

روز کی چند از آن بیاسایند
عاقبت هم اسیر دام آیند

هم به دنیی شوند خوار و خجل
همچو مستان فتاده اندر گل

هم به عقبی شوند ز اهل جحیم
ز آتش افتاده در عذاب الیم

بهر آسایش جهان جهان
این همه رنجها منه بر جان

پند صاحب دلان به جان بنیوش
سخن ابلهان مکن در گوش

جهل بر علم اختیار مکن
پود مگذار و قصد تار مکن

عافیت را به درد سر مفروش
صوت نی را به تیز خر مفروش

لفظ های خشن درین ابیات
هست حنظل میان قند و نبات

هذیانی که بر زبان آمد
لایق وصف ابلهان آمد

قطران است لایق هندو
ارغوان را چه نسبت است بدو

هر نمط را معین است سخن
وز تناسب مبین است سخن

هرکه صاحب بیان معتبر است
وز فنون حدیث باخبر است

عذر من پیش او قبول آید
اعتراضی برین نفرماید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴ - فی الموعظه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.