۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۴

کو جوانی تا فدای عشق خوبان کردمی
بار دیگر عمر خود در کار ایشان کردمی

کاشکی بر جای هر مویی دلی بودی مرا
تا بران زلف عبیر افشان دل افشان کردمی

کاشکی من باغبان گلستانش بودمی
تا دهان بخت را چون غنچه خندان کردمی

گر میسر میشدی چشم مرا دیدار دوست
کی نظر در چشمه خورشید تابان کردمی

با سگان کوی او بر خاک اگر بنشستمی
کافرم گر آرزوی تخت سلطان کردمی

شیوه مردان نباشد عشق پنهان باختن
ورنه من زاغیار حال خویش پنهان کردمی

در جوانی عشق بازی ها فراوان کرده ام
گر به پیری طاقتم بودی دو چندان کردمی

گر بر دلدار ره بودی دلم را چون همام
جان به روز عید وصل دوست قربان کردمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.