۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۱

اکنون که نیست ما را با دوستان وصالی
با وصل را ثباتی با عمر را زوالی

پیوند تن نخواهد جانم به هیچ حالی
گر بی تو دیدهام را میلی بود به رویی

از بهردوست خواهم هم جان و هم جهان را
از نور چشم خویشم پیدا شود ملالی

چون دیگران نباشم در بند جاه و مالی
ترسم که هم نباید در خدمتت مجالی

ای اشتباق جانم بگذار تا بخسبم
بنویس بک سلامم نا کی دریغ داری

چون نیستم وصالی باری کم از خیالی
از خستگان نسیمی وز تشنگان زلالی

چون بی شما ندارم ذوق از حیات خواهم
زینجا قیاس می کن با خود حساب سالی

دور از تو هم شکیبی بودی همام را گر
دیدی میان خوبان حسن تو را مثالی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.