۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۳

چون منی را کی رسد روی جهان آرای تو
دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو

روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی
تا جهان باشد مبادا ساکن از غوغای تو

روزگارم زاستخوان سر چو انگیزد غبار
چون سرم هر ذره یی دارد سر سودای تو

لایق جان عزیزی در میان جان نشین
چشم و دل را چون کنم در آب و آتش جای تو

سرو را روزی به بالای تو نسبت کرده ام
شرمساری می برم عمریست از بالای تو

خوش بیاراید هوای نو بهاری روی گل
تا نماید دل ربایی چون رخ زیبای تو

چشم من گوید به گل بیرون کن از سر این خیال
کی بود آن را که بیند روی او پروای تو

آب اگر عکست نمودی آن نمودی بیش نیست
بود می باید نمودی کی بود همتای تو

زاشک در پای خیالت گوهر افشان شد همام
گفت در چشم تو آید عقد گوهرهای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.