۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۲

کشم نقد جان را به بازار او
که این است شرط خریدار او

به جان گر توان وصل او را خرید
پر از جان شود خاک بازار او

صبا گر برد بوی او سوی گل
شود جمله بر باد پندار او

بگیرید ای دوستان دست من
که از دست رفتم ز رفتار او

بگویم که ایمان عشاق چیست
یکی پر تو از نور دیدار او

چو زلفش کند دعوی کافری
میان را ببندم به زنار او

بهشتت اگر می کند آرزو
زمانی نظر کن به رخسار او

جهانی پر از آب حیوان کند
حدیثی ز لعل شکر بار او

همام از لبش گر نگوید سخن
نیابند نوقی ز گفتار او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.